پرتال جامع علوم

Comprehensive Science Portal

پرتال جامع علوم

Comprehensive Science Portal

مشخصات بلاگ
پرتال جامع علوم

*طب تخصصی
*نجوم و هیئت
*روانشناسی تخصصی
و مکاتب متعدد آن
*موضوعات دینی
*فلسفی
*عرفانی
*تفسیر
*تاریخ اسلام
*علم کلام
*فقه و اصول
*و بسیاری از عناوین موضوعت دیگر
**این سایت تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد**

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

اوّل: تحصیل جوهر خلط که بالقوّة القریبه، شبیه به عضو مغتذى است.

دوم: الصاق به آن عضو.

سیّم: تشبیه به عضو مغتذى.

و گاهى اخلال به اوّل شود و این، در مرض مسمّى به «اطروقیا» است، و گاهى به دوّم و این در استسقاء «لحمى» است، و گاهى به سیّم و این در «برص» و «بهق» است. و این سه فعل، با سه قوّت به انجام رسد و مشهور آن است که «غاذیه»، وحدتش اعتبارى است و مجموع این، سه قوّت است و آن قوّتى را که تشبیه بالفعل از آن صادر مى‏شود، «مغیره ثانیه» گویند و آن، «واحد بالجنس» است و مختلف بالنّوع، به اندازه اختلاف نوعى اجزاء مغتذى. چه، تشبیهات به عظم و لحم و شحم و رباط و عصب، تباین دارند. پس، به حسب اعضاء و اجزاء مرکّب، غواذیى مختلف بالنّوع و بالعدد مى‏باشد. و غاذیه را چهار خادم است:


- «جاذبه» که جذب کند غذا را به اعضا، و وجودش در حلقوم، معلوم است در آدم شدید الجوع که پیش از تجوید، مضغ غذا را جاذبه حلقوم او مى‏کشد و اگر منکوس باشد، طعام و شراب ثقیل را بالا مى‏کشد به جاذبه آن و در عروق و اعضا معلوم است به عقل که باید جذب دم شود، تا هضم دیگر شود و اعضاء، به نصیب خود برسند و علامات دیگر نیز هست، و اختصار اولى ا- و «ماسکه» که وجودش ضروراست، به جهت آنکه هضم، حرکت کیفیّه ست و در بعضى مراتب، تبدیل صورت نوعیه و هر حرکتى، زمانى مى‏خواهد.

پس، در عضوها «ماسکه» باید که جسم رطب ثقیل را در جوار عضو و مواضع لغزنده نگه دارد، تا انهضام واقع شود.

- و «هاضمه» که طبخ دهد، غذا را و مراتب هضم چهار است: هضم «معدى» که غذا با آن، در معده «کیلوس» شود، اعنى: شبیه به ماء کشک ثخین، و هضم «کبدى» که غذا در کبد، «کیموسات» اربعه، اعنى؛ اخلاط اربعه شود: دم، و بلغم، و صفراء، و سوداء. و هضم «عروقى» که در اورده و جداول و سواقى و رواضع و عروق شعریّه است، و هضم «عضوى» که ابتداء به آن، از هنگام ترشّح دم است، از فوهات عروق، تا منعقد شود.

و مدّت هر یک از هضوم اربعه، شش ساعت است که [در] مجموع، بیست و چهار ساعت باشد، به عدد ساعات شبانه‏روزى.

- و «دافعه» که آنچه فضولى است و به کار نمى‏آید از غذا دفع کند، به تبرّز و ادرار و انبات شعر و ظفر و اخراج فضول و اوساخ از منافذ محسوسه، چون: «عین» و «اذن» و «انف» و غیر محسوسه، چون مسامات.

و این چهار خادم، در هر عضوى هست، و در بعض اعضا که خدمت براى کلّ بدن دارند، این چهار تا مضاعف مى‏شوند، چون معده که «جاذبه» دارد، به جهت جذب غذاى کلّ بدن و جاذبه به جهت جذب غذاى خود، و همچنین در باقى قوا.

و بر این قیاس کن اعضاء دیگر را که کلیّتى دارند و چون در اوعیه غذا رکنیّت کبد

______________________________
(1)- به لحاظ ادبى «ضرورى» درست است.


بیشتر باشد، آن را «شربت خانه بدن» گویند.

و «جاذبه» و «ماسکه»، خدمتکاران را مانند که موکّل بر مائده باشند، براى اهل بزم، و «هاضمه»، طبّاخ ماهرى را ماند و به نظر دیگر، صاحب صنعت «کیمیا» را ماند، و «دافعه» جاروب کش و منظّفى را ماند.

- و امّا «نامیّه» قوّتى است که داخل کند اجزاء غذائیّه را که از تغذیه افزون است در اجزاء اصلیّه جسم مرکّبى که در آن است و بیفزاید بر جمیع اقطار آن به نسبت طبیعى، تا برسد به کمال نشو مترقّب، و مراد به اجزاء اصلیّه، اجزاء منخلقه از «منى» است در اغلب حیوانات و جارى مجراى آن، در باقى، از حیوان و نبات. و با این قید بیرون شد از تعریف، مبدأ «سمن» و «فربهى» که آن، زیادتى است در اجزاء متولّده از «دم» در حیوان، مثل: لحم و شحم و سمین.

و به نسبت طبیعى، بیرون کردیم «اورام» را، و قید «کمال نشو» براى زیادتى، فرق است میانه «نموّ» و «سمن» که از باب غایت است، چنان که فرق اوّل، از باب قابل. و قید مترقّب، براى آن است که کمال، مقدارى در «نشو» مراتب دارد، هر جائى به طورى است و مقابل نموّ «ذبول» است که آن، انتقاص در اجزاء اصلیه است، و مقابل سمن «هزال» است و آن، انتقاص در اجزاء غیر اصلیّه است.

- و امّا «مولّده» قوّتى است که اخذ مى‏کند، جزئى از جسمى که در آن است و قرار مى‏دهد آن را، مادّه شخص دیگر از نوع آن جسم، یا از جنس آن، و تقسیم به جهت ادخال مثل «بغل» است در تعریف، و وحدت مولّده نیز اعتبارى است.

چه، آن دو قوّت است: یکى محصّله است که در حیوان، فضل هضم رابع را «منى» مى‏کند و عملش، در مثل «انثیین» است، زیرا که مادّه «منى» مرور مى‏کند بر کلیتین و از آنجا بر عروقى کثیرة الانعطاف و الاستداره و از آنجا به «انثیین» آید، و مولّده آن را نضج و تعدیل دهد.

و دیگرى مفصّله است که تفصیل مى‏دهد هر یک از اجزاء «منى» و جارى مجراى آن را به مزاجى، و مستعد مى‏کند جزئى را براى «عظمیّت» و جزئى را براى «عصبیّت» و جزئى را براى رباطیّت و همچنین. و این را «مغیره اولى» نیز گویند، از جهت تمیز از «مغیره ثانیه»- که قوّت سیّم بود، از قواى ثلاث غاذیه- و این، بر آن‏


مقدّم است، در بدن مولود و عمل مفصّله در «منى» است، در رحم و شبه آن.

و حکما، رؤساى قواى نباتیّه را چهار مى‏دانند، به ازدیاد مصوّره که عمل این هم در مثل «منى» در رحم است که چون مفصّله، مستعد مى‏سازد اجزاء «منى» را، هر یک براى صورتى مصوّره صورت مى‏دهد. و بعضى مولّده را مجموع آن دو قوّه با مصوّره مى‏دانند و لیکن، ما قائل به مصوّره نیستیم و شریک بسیار داریم، چون خواجه طوسى و غزّالى و غیرهما، از ملیّین که این صور عجیبه که حکمت‏هاى غریبه دارد- چنانکه در علم تشریح و غیره مبیّن است- نمى‏شود که از قوّه عدیم الشّعور باشد، بلکه به [دست‏] حکمت و قدرت صانع علیم و مقرّبین از ملائکه اوست.

و پیش حکماء اشراقیّین نیز، از طبقه عقول متکافئه و انوار قاهره اوست که مى‏گویند: موجودات «عالم ادنى»، ظلال موجودات «عالم اعلى» است، و گویند:

نور اسپهبد انسانى، صنم «روح القدس» است و بدن صنم، نور اسپهبد و چون علاقه شوقیّه است، میانه نفس و بدن، به واسطه «وحدت» و «عدالت»، در عناصر بدن، پس، اقتضا کرده است این علاقه که فایض شود از نفس بر بدن، از کمالات نفسیّه و هیئات عقلیّه، به قدر قابلیّت بدن که: «العطیّات بقدر القابلیات».

پس، نور اسپهبد، چون محبّت دارد به ذات و باطن ذاتش، اعنى؛ به نور قاهرى که «روح القدس» است و همچنین تا به «نور الانوار»- بهر برهانه- افاضت کرده بر بدن، قوّت شهویّه را که به آن، جلب منافع مى‏شود و با شوق به مطالب، کارها مى‏گذرد.

و چون قهر دارد بر مادون- که نور است- و هر نور فیاضیّت دارد بر مادون، و نور ضعیف متمکّن نیست از ظهور در منصّه ظهور، نور قوى افاضت کرده بر بدن، قوّت غضبیّه را که با آن، دفع مضارّ کند که اگر نبودى، موذیان آن را تمام کردندى و ذبّ از مدینه فاضله به ابطال نیز نشدى.

و چون، صور جسمانیّه ادراک کند و به جنبه عزرائیلیّتش، نزع اغطیه و قشور از آنها کند و «روح» و «لبّ» آنها را- که «معقول» صرف و «عقل» است- بگیرد و


غذاى روح خود کند، از این جهت، افاضت کرده بر بدن، قوّت غاذیه که احالت کند به جوهر مختلفه اغذیه را، و از قشور و اثقال، تصفیه‏ها و تنقیه‏ها کند، تا شبیه به جوهر مغتذى شود.

بیت‏

صاف مروارید و مه را، بیختند طرح لوح سینه‏اش را ریختند

و چون نور اسپهبد، استکمال مى‏کند به هیئات نوریّه و حرکات جوهریّه و تحوّل به غایات، تا قرب به «غایة الغایات» که مقصود مقرّبین است.

بیت‏

خلاف طریقت بود، کاولیا تمنّا کنند از خدا، جُز خدا

فایض ساخته بر بدن، قوّت نامیه که ترقّى مى‏دهد آن را در اقطار، و اگر نبودى، انسان به صورت «احسن تقویم» نرسیدى و طاقت کارهاى عظیمه نداشتى و کو اهل حوامل بارهاى گران نگشتندى.

و چون نور فیّاض است و مبدأ نور [هاى‏] دیگر است، چنانکه نور اقهر ابهر وجوبى، مبدأ نور قاهر عقلى است و نور قاهر، مبدأ نور اسپهبد و نور اسپهبد انسانى، کامل مکمّل مبدأ نور کامل انسانى دیگر شود، از خلفا و تلامذه:

بیت‏

نافه گیرد ز مشک اذ فر بوى‏ یار گیرد ز یار بهتر خوى‏

فایض ساخته است، بر آن قوّت مولّده که از خلاصه اخلاط و مهضوم رابع، قدرى افراز کند، تا مبدأ شود از براى خلیفه، مثل آن موجود طبیعى که اگر نبودى در باقیات- لا بالشّخص- «نوع» محفوظ نماندى.

و به نظر دیگر اشمخ‏ گوئیم:

______________________________
(1)- تین/ 4. دو کلمه «احسن تقویم» را به کار برده است که اعم از زیبایى شکل و صورت و اندام جسمانى بوده و نیکویى و زیبایى همه واحدها و عناصر ترکیب کننده موجودیت انسانى را شامل مى‏شود و این حقیقت که ساختمان موجودیت آدمى از عظمت نظم و ظرافت شگفت‏انگیزى برخوردار است، بر هیچ محقّقى مخفى نیست. «قرآن نماد حیات معقول»/ 202 و 203.

(2)- صیغه تفضیل از «شامخ».


- «غاذیه»، از جنود میکائیل است و مظهر اسم «رازق» و «رزّاق» و «مقیت» است که غذاهائى که مردم آنها را «غذا» گویند، غذاى بالقوّه است و «غذاء بالفعل»، آن است که مغیره ثانیه، به حول و قوّت حق تعالى، آماده مى‏کند و آن، در لحم «لحم» است و در عصب، «عصب» و همچنین، حتّى در صلابت چون «عظم» و در لطافت، چون «رطوبت» زجاجى و جلیدى است.

- و «نامیه»، مظهر اسم «رافع الدّرجات» است،- و «مولّده»، مظهر اسم‏ «جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»، که حق تعالى، مستخلف است و «عقل کلّ» خلیفه اوست و «نفس کل»، خلیفه عقل و انبیاء و اولیاء «خلفاء الله» و شمس، خلیفه «خدا» و قمر خلیفه «شمس» و خلیفة الخلفیه، خلیفة. پس، این شوق‏ها و محبّت‏ها و تربیت‏ها و قهرها و استخلاف‏ها، اظلال اسماء و صفات اویند.

مصرع: نخست این جنبش، از حسن ازل خواست.

و اشکال دیگر هست، در قوّت مصوّره و آن این است که: مصوّره، قوّتى است بسیطه و «منى»، جسمى است متشابه الاجزاء و «فاعل» واحد، در «قابل» واحد نکند، مگر فعل واحد را. پس، باید شکل «منى» کروى باشد، چنانکه شکل طبیعى در هر جسم بسیط، کروى است و مؤکّد است شبهه به قول معلّم اوّل و تابعین او که:

«منى»، متشابه الاجزاء و متشابه المزاج است. و لیکن، بقراط و تابعین او رفته‏اند به سوى آنکه:

«منى» متشابه المزاج نیست، بلکه متشابه الامتزاج است، یعنى: در نفس الامر، اجزاء، متمایزند از یکدیگر، ولى حسّ امتیاز نمى‏دهد بعضى را از بعض، زیرا که «منى» بیرون مى‏آید، از کلّ اجزاء بدن. پس، از «لحم» بیرون آید، شبیه به آن و از «عظم» شبیه به آن و از «عصب» و «عقب» و «عضل» و غیرها، شبیه به آن‏ها. پس اجزاء منى مختلف‏اند، به حسب اختلاف اعضاء.

و استدلال کرده‏اند بر این مطلب، به مشاکله میانه والد و مولود، در بسیار اندام‏ها و در نقص و زیادتى اندامى و نیز به عموم لذّت، از براى جمیع بدن. و تابعین معلّم‏

______________________________
(1)- بقره/ 35.


اوّل، معارضه و مقابله کرده‏اند اینها را، به وجود دیگر که تفصیل در جاى دیگر مذکور است.

و امام فخر رازى‏، وجهى ذکر کرده است براى مذهب بقراط که اقرب است و آن این است که: «منى»، فضل هضم رابع است و این، بعد از آن است که دم، نضج تامّ یافته و استعداد شدید گرفته، براى آنکه جواهر اعضا شود. و از این جهت است که ضعفى که حاصل شود، بعد از استفراغ «منى» ازید است، از ضعف حاصل از استفراغ دم به اضعاف آن، زیرا که موجب ضعف در جواهر اعضاى اصیله است، چه این رطوبات قریب الانعقاد شده‏اند. پس، گویا از اعضا، چیزى جدا مى‏شود.

- و شاید اشکال کنى در مفصّله نیز که بنابراین که «منى» متشابه الامتزاج باشد- نه متشابه المزاج- مفصله بى‏فایده است.

- جواب گوئیم که: قول به مفصّله، از ارسطاطالیس و تابعین اوست و ثانیا مى‏گوئیم که: بنا بر مذهب بقراطیان نیز، قول به مفصّله جایز است، از براى ابقاء تمایز اجزاء، سیّما بعد از اختلاط و سیلان و مرور بر دماغ و نخاع و کلیتین، تا انثیین، تا نزول در رحم.

- اگر بگوئى که ماده «منى»، هرگاه فضل هضم رابع است و این در اعضاء متشتّته است، پس از کدامین مجرى به انثیین راه دارند و چگونه از همه اعضاء متکاثره مجارى باشد به دماغ و حال آن که جمهور مادّه «منى»، یا خمیره‏اش، باید از دماغ بیاید؟

- مى‏گوئیم: چنان که قرشى گفته است که این رطوبات پراکنده است، بر اعضا- مانند شبنم- و معلوم است که نیست در هر جزء از هر یک از اعضاء، مجرائى به سوى انثیین، پس ممکن نیست وصول، مگر به تبخیر که صعود کنند به دماغ. پس، به برد دماغ متکاثف شده، نازل شوند در عروق خلف اذنین و نفوذ کنند به سوى نخاع، تا برسند به کلیتین و عروق ما بین آن و انثیین و استحاله بیابد آن مادّه و بعد نفوذ کند در انثیین و نضج و تعدیل کامل بیاید.

تصالح: باید دانست که اینها که به مصوّره قائل‏اند؛ اگر الهیّین حکمایند، منظور ایشان از اثبات «وسایط» عقلیّه و نفسیّه و قوا و طبایع، نیست مگر تنزیه ذات اقدس و ملائکه مقرّبین و قدّیسین که مزاولت امور خسیسه، به اهل قدس مناسبت ندارند و سلطان حقّ حقیقى را، جنود «لا تحصى» است: «وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ و شهادت مى‏دهد به این، کتب ایشان در عنایات حق به خلق، اشیاء و کتب تشریح.

و آنچه از حکم و مصالح نوشته‏اند که وسایط به حول و قوّت او تاثیر مى‏کنند و قول: «لا مؤثّر فى الوجود الّا الله» از الهیّین است که در السنه اشاعره متداول شده و همه را چون «قلم» در دست «کاتب» مى‏دانند. پس، مصوّره، خامه مصوّره حقیقى است، لیکن ما را نظر اسباب سوزى هست که همه قدرت‏ها را و تأثیرها را متدلّى به حضرت اقدس دیده، قدرت فعلیه او مى‏بینیم.

مثنوى‏

دیده خواهم، سبب سوراخ کن‏ تا سبب را برکند، از بیخ و بن‏

گفتیم سابق، دیگران «شمس» مى‏بینند، فاعل «نهار» و اهل توحید اخصى، «نور الانوار» و «نار» مى‏بینند و منضج و معدل و غیر این از آثار، و اهل توحید واحد قهّار:

«اقرأ و ارقا». پس، سخن ما با ایشان، این است- که چنانکه در باب عموم قدرت او گفتیم- که: حقیر را جلیل ببین! بیت‏

دیده پاک، این چنین بیند نازنین، جمله نازنین بیند

و جهت نورانیّت و خیریّت که «بود» است در هر موجود، و غیر او «نابود» در همه صورتش مشاهد باشد و بعد از این تبدّل نظر، مطلق وجود را به او نسبت ده که «لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظیم» پس، امور عظیمه مثل عجایب خلقت آدمى را، چه داعى که به او نسبت ندهى؟ و آراسته و پیراسته است و همه خیریّت و

______________________________
(
1)- مدّثر/ 34.

(2)- «تفسیر مثنوى»، ج 13/ 479 و 480. استاد جعفرى، از این قاعده، با عنوان «اصل خالقیّت خداوندى» یاد کرده است. «جبر و اختیار»/ 227.

(3)- بخوان و بالا بیا، «بحار الانوار»، ج 92/ 197 و 198 و ج 8/ 186.

(4)- «بحار الانوار»، ج 95/ 419 و 420.


نوریّت است، بلکه همه خیرات ممکنات، مشمول اوست و نمودار او.

و اگر او را نسبت ندهى، کل را نسبت ندادى، پس حق «جمع» است و باید ذو العینین بود و سبب‏سوزى- چنانکه اشارت شده- آن است که «آغاز» و «انجام»، همه را او بینى، نه «ابطال» و «تعطیل» چیزى کن! بیت‏

اگر یک ذرّه را برگیرى از جاى‏ خلل گیرد همه عالم، سراپاى‏

 معلوم است، زوال «علم» و «قدرت» خدا، چگونه مى‏شود: «قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً» و وجه خدا ممتنع است، عدمش: «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» و «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». بیت‏

در نعت بقا، کسى نیست با تو مشارک‏ ذات تو بود باقى و باقى همه هالک‏

**حکیم رضی


  • hakim razi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی